گل سرخ
به مشامِ جان وزید از گل سرخ بوی یاری
دل وحشیام هبا شد که کجاست راز داری؟
تنِ شرحه شرحه، خونین، بنشانده ژاله بر رخ
که منم شهید رویش، ببویم، مترس، باری
ننواخت طبلِ رعد و نسرود چشمِ باران،
مگر این که روید از گِل، گل سرخِ خونعذاری
همهی وجود رو به گل سرخ می رود، هان!
بگذشت عمری و تو نشکفتی از بهاری
بشنو که گفتم: «اینجا سر پنجهییست پنهان
که برآرد ازسبوی پر خاک، لاله زاری
که شهادت و شهید و شرر و شمیم و شاهد
همه یک حقیقتند، آن: «کف خونی نگاری»
گل سرخ میتوان شد، اگر ازنسیم ِقاصد،
خبرِ شفق بپاشی به شبِ ظلام باری
مهل این اشارت از کف برود به روزْمرگی
گل سرخ شو که روزی تو بمانی و خماری
رخِ زرد شسته با خون، به میان خار وخاره،
گل سرخ روزکی دو، بسرود و شد غباری
بنبشته عشق رازی، به صحیفهی گل سرخ:
«که شنو خطابِ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ [1] ز ناری»
کلمات گُر گرفته شرر افکند به دفتر
برو این کرشمه را کن به میان شهر، داری
گل سرخ وام گیر از دل چاک چاک عاشق
نه زبان، زبانه باید، به زبان بزن شراری.
ع. طارق
از کتاب آخرین حرف خزان
[1] - إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی
(طه- 12)
(من پرودگار توام پس فروافکن کفشهایت را؛ همانا تو در وادی مقدس «طوی» هستی).
خطاب خداوند به موسی در وادی طوی هنگامی که در جستجوی پاره آتشی به آنجا شتافته بود. از آن پارهی آتش چنین ندایی برآمد و بر موسی آن رفت که در داستانهای قرآن به تفضیل آمده است.
کلمات کلیدی :
» نظر