سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تازه دگرهای دگر

 

 

بشنو ای عصر کهن! یا تو و سودای دگر

یا من و پای گریز از تو به دنیای دگر

گوش خوابانده‌ام از موش‌، به دیوارِ سکوت‌،

بو که بنیوشم ازین گور کهن‌، وای دگر

دل که گشته‌ست ز نو دستخوش موجه‌ی خون‌،

بایدش جای دگر؛ ساحل و دریای دگر

 

دلم از ظلمت بی‌کوکب این سقف گرفت‌،

بالی از صاعقه کو؟ تا که روم جای دگر

به زمین کوفتن گوی زمینم هوس است

خسته‌ام از غل هر گنبد مینای دگر

ندهد مزرع ما جز علف هرز ثمر‌،

صحبت لاله‌یی‌ام باید و دنیای دگر

عالم از آدم و آدم ز الم پاک تهی‌ست‌،

گوییا خاک شده جنت مأوای دگر.

 

 

غزلی ساده تر از شبدر تر می‌طلبم‌،

ای قلم! گو سخن از تازه دگرهای دگر.



از کتاب «آخرین حرف خزان»
ع. طارق


» نظر