سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگوییم، «نمی‌شود»، بگوییم: «نمی‌خواهیم»

 

 

«نشدن» و «نتوانستن»، افعالی است که باید از فرهنگ انسانی آن را بیرون انداخت. هر چیزی که بتوان آن را در مرزهای درندشت اندیشه به تصور درآورد، شدنی است و روزی به فعلیت درخواهد آمد. هستی، نخست، اندیشه‌یی بیش نبوده است. کهکشان‌های سرگیجه‌آور، ستارگان عظیم، آسمانهای توبه تو؛ و زمین ما با تمام عجایب و نوادرش، نخست، فقط یک رؤیا بوده‌اند. آزادی بردگان، در آغاز، فقط ایده‌یی بوده، در ذهن انسانی؛ که اگر آن را با دیگری در میان می‌نهاد، جز تمسخر او را برنمی‌انگیخت. پس، نگوییم، «نمی‌شود»، بگوییم: «نمی‌خواهیم». اگر بگوییم نمی‌شود، نخواهد شد.


ع. طارق
از کتاب «مکث در پرانتز آبی»


» نظر

«دوست داشتن»، چه زیبا مرتبتی است!

 

 

 

وقتی راه می‌پیمایید گاهگاه به فراپشت بچرخید، مپندارید که تنهایید. چشم‌هایی ـ که نمی‌بینید ـ شما را می‌پایند و می‌گویند با خود:

«ای کاش! می‌دانست، «دوست داشتن»، چه زیبا مرتبتی است و انسان بودن، چه لطیف ودیعه‌یی.

 ای‌کاش! درمی‌یافت زندگی چه کوتاه فرصتی‌ست برای کاشتن بذری که امروز باید کاشت».

***

می‌گویند آنان با خود، در ترجیع‌بندی مکرر، حرفهایی اینچنین؛ [درخاک خفتگان را می‌گویم]...
آه! آیا موسیقی حسرتناک قلبشان را نمی‌نیوشید؟!

 

ع. طارق
از کتاب «درنگ‌پاره‌ها»


» نظر

شعر، زبانی بین‌المللی

 

 

 

بی‌گمان، روزی خواهد آمد که گفتگوی انسان‌ها با هم شعر خواهد بود بکوشیم این زبان بین المللی را یاد بگیریم؛  چرا که عشق تنها حقیقت جهان است و شعر‌، زبان بیان عشق.

همراه سازها در دولت عشق‌، پرندگان انسانی زیباترین آهنگ‌ها را در کوچه باغ‌ها خواهند نواخت. آدم‌ها  در سلام بر یکدیگر پیشی خواهند گرفت. انسان  شاعران خود را آن روز قدر خواهد نهاد.



ع. طارق
از کتاب «درنگ‌پاره‌ها»


» نظر

تازه دگرهای دگر

 

 

بشنو ای عصر کهن! یا تو و سودای دگر

یا من و پای گریز از تو به دنیای دگر

گوش خوابانده‌ام از موش‌، به دیوارِ سکوت‌،

بو که بنیوشم ازین گور کهن‌، وای دگر

دل که گشته‌ست ز نو دستخوش موجه‌ی خون‌،

بایدش جای دگر؛ ساحل و دریای دگر

 

دلم از ظلمت بی‌کوکب این سقف گرفت‌،

بالی از صاعقه کو؟ تا که روم جای دگر

به زمین کوفتن گوی زمینم هوس است

خسته‌ام از غل هر گنبد مینای دگر

ندهد مزرع ما جز علف هرز ثمر‌،

صحبت لاله‌یی‌ام باید و دنیای دگر

عالم از آدم و آدم ز الم پاک تهی‌ست‌،

گوییا خاک شده جنت مأوای دگر.

 

 

غزلی ساده تر از شبدر تر می‌طلبم‌،

ای قلم! گو سخن از تازه دگرهای دگر.



از کتاب «آخرین حرف خزان»
ع. طارق


» نظر

کتاب «الف ـ با»ی نویسندگی ـ قسمت پنجم

 

 

تلاش کنیم در ابتدای ورود به قلمرو نویسندگی‌، خودمان باشیم و ادای دیگران را در نیاوریم؛ با کلمات یک قُل دو قُل بازی نکنیم. جمله‌یی ننویسیم که هدف از نوشتن آن کاربرد کلمه‌یی  دلربا و بازار پسند باشد. اگر فقط تعداد محدودی کلمه فرا گرفته‌ایم‌، در جای طبیعی خود ازهمان‌ها  استفاده کنید. البته این به معنای تلاش برای پیشرفت نیست.

***

نویسندگی ـ مانند هر هنر دیگرـ پای در ژرف‌ترین و در عین حال زیباترین درونمایه‌های انسان دارد؛ از قلب و وجود نویسنده سرچشمه می‌گیرد. کلمات‌، خون نویسنده هستند که بر کاغذ می‌چکند؛ قلم ادامه‌ی سرانگشتان خلاق انسان است؛ سرانگشتان خونچکان و سخنگو.

 به دلیل نیاز مبرم به نوشتن و نقش بی بدیل آن در انتقال پیام‌، باید آن را  فراگرفت.

نوشتن و نوشتار همیشه‌، روش بهتری از گفتار است. در گفتار‌، تنها  سطحی از افکار آدمی نقش ایفا   می‌کند اما در نوشتارـ از آنجاییکه در خلوت و تمرکز کامل انجام میگیردـ ذهن انسجام بیشتری دارد و نویسنده قادر می‌شود سهمی از حرارت قلب و وجود خود را در  واژه‌ها به امانت بگذارد و به دیگران تقدیم کند.

در لحظه‌ی خلق یک آفرینش ادبی‌، هیچگاه به کلمه نیندیشید‌، به محتوا بیندیشید‌، کلمه خود خواهد آمد؛ اگر محتوایی در کار باشد. زیباترین جملات‌، آنهایی هستند که با دل و منظور نویسنده ارتباطی  بی‌نقاب  دارند.سادگی‌، صمیمیت و زیبایی‌، همیشه قرین هم هستند.

کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب‌،

تا   سر   زلف   عروسان   سخن  شانه   زدند

 

در معنی این شعر بیندیشیم.

***

طلا‌، الماس‌، بلور و آب به خاطر سادگی‌، یکدستی و بی غل و غش بودن‌، ذیقیمت هستند اما اگر آنها را به عنوان پیرایه‌،  برای آراستن چهره‌ی پادشاهی خونریز بکار برند‌، دافعه‌آور خواهند بود.

 

آیا همه می‌توانند نویسنده شوند؟

بهتر است این سوال را این گونه طرح کنیم. چه مشکلی وجود دارد که همه نویسنده نمی‌شوند؟ خدا مگر در آفرینش نوع انسان تبعیضی قائل شده است؟ همه‌ی انسان‌ها ـ برغم تفاوتهای ظاهریـ در بنیادها  و فطرت‌، همانند هم هستند. اگر کاری را انسانی توانسته انجام دهد‌، همه می‌توانند.

هیچ نویسنده‌یی  نخستین بار که آغاز به نوشتن کرد‌، حرفه‌یی نبود. مهم نهراسیدن از مشکلات و تبدیل کردن آنها  به پله‌هایی برای صعود است.

 اگر ما «زیاد بخوانیم و کم بنویسیم» و«وقتی نوشتیم‌، توقع نداشته باشیم‌، نوشته‌ی ما با آثار  چیره‌دست‌ترین  نویسندگان برابری کند» و «همیشه حرف دلمان را بزنیم»‌، دیری نخواهد پایید که درها  بروی ما گشوده خواهد شد.

گام بعدی

حال اگر پذیرفتهایم که برای نوشتن‌، ابتدا باید‌، دید‌، حرف و پیام چیست و آنگاه در پی نوشتن آن رفت، گامی فراپیش می‌نهیم و به بحث نحوه‌ی انتقال پیام  می‌پردازیم. یعنی فرض می‌گیریم‌، کسانی هستند که می‌خواهند‌، حرفی‌، پیام و احساسی را به مخاطبان خود منتقل کنند ولی شیوه‌ی آن را نمی‌دانند. بحث ما از این نقطه به بعد با آنان است.

در پرانتز یاد آور می‌شویم که از همین الآن با این بحث نباید به صورت یک نسخه‌ی پیچیده شده تنظیم کرد و گفت: «این است و جز این نیست». عیب این گونه تلقی این است که ذهن از خلاقیت و نو آوری باز می‌دارد و آن را دچار ایستایی و رکود می‌نماید.

دستورکارها و رهنمودهای اجرایی تا آنجا خوبند که به ذهن یک چارچوب کلی بدهند و از هرز روی انرژیها و تجربه‌ی دوباره‌ی تجربه شده‌ها جلوگیری نمایند.

***

حرف نگارنده در مقدمه با این توصیه به اتمام  می‌رسد. در فصل بعد  وارد بحث اصلی می‌شویم.


ع. طارق


» نظر
<      1   2   3      >